دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 7236
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
 دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ این چنگ خاموش کرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
که آهنگ خود را فراموش کرد
نمی دانم این چنگی سرونوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام
کجا می کشانندم این نغمه ها
که یکدم نخواهند آسوده ام
دل از این جهان بر گرفتم دریغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در این واپسین لحظه زندگی
هنوزم در این سینه یک آرزوست
دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ این چنگ را
همه زندگی نغمه ماتم است 16:50:57
دسته ها : نغمه ها
يکشنبه جهاردهم 7 1387
لامپ را که خاموش کرد، در زدند:
این وقت شب کی باید باشه؟
لامپ را روشن کرد. صدای زنگ قطع شد. دمپایی‌ها را پوشید. به حیاط رفت.
آسمان سرریز از ستاره بود. در را باز کرد و بیرون رفت. کسی پشت ِ در نبود. چند لحظه‌ای در کوچه ایستاد و بعد برگشت و در را بست:
حتمن ولگردی مزاحم شده.
به اتاق برگشت: دلم چرا این‌طور شور می‌زند؟(2)لامپ را که خاموش کرد دوباره در زدند: عجب!
لامپ را روشن کرد. صدای زنگ قطع شد. دمپایی‌ها را پوشید. بیرون رفت.
آسمان را انگار شسته بودند. برق می‌زد.
پشتِ در کسی نبود.
در را بست و پشتِ آن چند لحظه‌ای گوش ایستاد. در کوچه، تنها سکوت بود و ماه، با ستاره‌هایش.
سری تکان داد و به اتاق برگشت:
کی بوده؟
و بعد اندیشید: چه شب قشنگی!(3)با خاموش‌کردن لامپ، دوباره در زدند. لامپ را روشن کرد و به شتاب بیرون دوید.
صدای زنگ قطع شده بود و حس کرد از آسمان نگاهش می‌کنند.
در را به تندی باز کرد. در کوچه کسی نبود. پابرهنه تا سر کوچه رفت و برگشت. در را بست و باز، چند دقیقه‌ای پشتِ آن گوش ایستاد.
آخر کی باید باشد؟
به اتاق برگشت. تپش‌های قلبش  را می‌شنید.
نکند... نکند او باشد؟
نشست و اندیشید: چه شبِ قشنگی...( ... )لامپ را خاموش کرد و دوباره... در زدند. در زدند. در زدند...
لامپ را روشن نکرد. بیرون نرفت. در را باز نکرد. در حیاط ستاره می‌بارید.
گفت: خودش است! می‌دانم خودش است!
حس کرد در تاریکی لبخند می‌زند. می‌لرزید.
اندیشید: تا صبح می‌نشینم و به صدای زنگش گوش می‌دهم.
نشست و سر بر زانو، تا صبح گریه‌کرد..16:49:52
                                        
نویسنده***خالد رسول‌پور
دسته ها : داستانک
يکشنبه جهاردهم 7 1387
دختر همسایه‌مان روسری ِ آبی به سر می‌بندد.
چند روز پیش که از خانه بیرون می‌رفتم، پشتِ شیشه‌ی مات ِ پنجره‌ی رو به کوچه‌شان، سایه‌ی آبی بزرگی دیدم که تکان می‌خورد.
دختر همسایه بود که سرش را به شیشه چسبانده بود و نگاهم می‌کرد.
به خانه که برگشتم، امتحان کردم و دیدم از پشت شیشه‌ی مات، نمی‌شود چیزی دید.
پنجره‌ی رو به کوچه‌ی اتاق من، شیشه‌ی مات ندارد.
دیروز دخترک را دم ِ در دیدم. زیبا بود. ایستادم و خیره‌اش شدم. بی‌که نگاهم کند برگشت و در را محکم پشت سرش بست.
بعد از چند لحظه، باز هم، پشتِ شیشه‌ی مات، سایه‌ی آبی را دیدم.امروز صبح، باز دخترک را دیدم، دم درشان. برایش دست تکان دادم. با غیظ نگاهم کرد، برگشت و در را محکم، پشتِ سرش بست. باز، بعد از چند لحظه، سایه‌ی آبی را دیدم که پشت شیشه‌ی مات پیدا شد و طرح نامشخص ِ لب‌هایش را، که به شیشه چسبانده بود و برایم بوسه می‌فرستاد.عاشقش شده ام.

*
برای پنجره‌ی رو به کوچه‌ی اتاقم، شیشه‌ی مات خریده‌ام.
چند ساعتی است که هر دو - من و او -  از پشتِ شیشه‌های ماتمان، به سفیدیِ مات کوچه خیره شده‌‌ایم و هر دو با خود می‌گوییم: همین حالا، حتمن، او هم پشتِ شیشه‌ی ماتش ایستاده و من را نگاه می‌کند

نویسنده***خالد رسول‌پور16:52:10

دسته ها : داستانک
يکشنبه جهاردهم 7 1387
 بنام کاتب کتیبه عشق گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست گفتی که کمی فکر خودم باشم و ان وقت  به جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت  بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست06:25:53
دسته ها : عشقی
سه شنبه نهم 7 1387
یواشکی  نامه ات رو دادی به من                                                 خوند مش یواشکی   خوند مش هزار دفعه                                    سوزوند مش یواشکی  تا ند ونن این و اون                                    حرفه عشقمون چیه     ند ونن تو زندگی                                                    خدای عشق من کیه؟ نمی خوام هیچکی بدونه                                              که دلم کجا اسیره  الهی هیچکی تو رو ازم نگیره                                         دوست دارم برای من گل بیاری یواشکی                     من و تو باشیم و تنها یه خدا تو آسمون    که میدونم نمی گه قصه مون و به دیگرون ....                     دیدنم که اومدی یواشکی          بگو عاشقم شدی یواشکی             وقتی پیش تو میام یواشکی                                               می گم ار تو چی می خوام یواشکی الهی هیچکی تو رو ازم نگیره                                              دوست دارم خنده کنیم گریه کنیم یواشکی بگیم ای وای چه کنیم وای چه کنیم یواشکی                                                    تو یه سجاده بیار برای من از گل ناز

دوست دارم پیش تو وایسم به عبادت نماز

بر گرفته ازوب  سایت کلبه عشق06:26:19

دسته ها : عشقی
سه شنبه نهم 7 1387

 

عشق
 هوس

 
عشق دائمی و پایدار است.
 هوس موقت و زودگذر است.
 
هدف عشق رسیدن به عرفان و شناخت و پیشرفت است.
 هدف هوس رسیدن به ارضاء و کسب لذت است.
 
عشق از تفکر و شناخت به وجود می آید.
 هوس از نیازهای درونی و احساسات انسانها به وجود می آید.
 
در عشق هدفهای بلند مدت دنبال می شود.
 درهوس هدفهای کوتاه مدت و آنی دنبال می شود.
 
در عشق فرد با شناخت بیشتر به واقعیات نزدیک می شود.
 در هوس فرد با غرق شدن در احساسات از واقعیات دور می شود.
 
در عشق، احساسات در اختیار عقل و فکر در می آید.
 در هوس، عقل و فکر در اختیار احساسات قرار می گیرد.
 
درعشق آزادی و استقلال دیده می شود.
 درهوس اسارت و وابستگی دیده می شود.
 
درعشق تعادل و ثبات دیده می شود.
 هوس باعث افراط و تفریط در زندگی می شود.
 
در عشق هویت عاشق حفظ می گردد.
 در هوس فرد هوسران هویت خود را در میان هوسهای خویش از دست می دهد.
 
فرد عاشق احساس مالکیت نسبت به معشوق خود ندارد.
 فرد هوسران، احساس مالکیت زیادی نسبت به چیزهایی دارد که هوسهایش را ارضاء می کند.
نظرت چیه23:35:45

 

دسته ها : عشقی
جمعه پنجم 7 1387
 تولدت مبارک ...
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش

بود .پسر با  عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر

گفت:25 سال قبل در همین موقع  شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم

 بگویم: تولدت مبارک.

نظرت چیه

دسته ها : عبرت
جمعه پنجم 7 1387

 خانم مهرى

تولدتونوتبریک می گم

 متولدمهرماه:تبلودت موبایک

از خانمهای مهری بخوام بگم اونا   خونه داری فوق العاده ای دارن دست پخت شون هم بی نظیره رفتار با مهر ومحبت ولی در عین حال جدی دارن همسر برای اونا معنای خاصی داره  با اومدن فرزند شوهر به هیچ وجه رنگ خودشو از دست نمیده فرزندان اونا با ادب وتمیز مرتب هستن در کل زن مهری رومانتیک واحساسیه حسد وکینه جایی در سینه اون نداره جون مامانت نظرتو بگو

پنج شنبه چهارم 7 1387

مرد  مهرى

 متولدمهرماه:تبلودت موبایک

صداقت وایثار گرى این مرد شما را به خود وابسته مى کند تصمیم گیرى این آقا وسواسى وکشنده است  ظاهر آرام ولبخند شیرین آقا هیاهوى درونى شو مى پوشونه جنس مخالف براى این آقا اهمیت زیادى داره وازدواج براش معنى ومفهوم تعادل روحى ورفتارى داره

 معلومات عمومى بالا وحاضر جوابى+اجتماعى بودن +پدرى مهربان ودلسوز از خصوصیات اونه البته بچه ها هیچ وقت جاى خانم خونه رو نمى گیرن جون مامانت نظرتو بگو

پنج شنبه چهارم 7 1387

« لئوناردو داوینچی» موقع کشیدن تابلوی شام‌آخر دچار مشکل بزرگی شد او می‌بایست نیکی را به شکل «عیسی» و بدی را به شکل « یهودا» یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند تصویر می‌کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانی‌اش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی تصویر کامل مسیح را در چهره‌ی یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام‌آخر تقریباً تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای بهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم‌‌کم به او فشار می‌آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست‌و جد، جوان شکسته و مستی را در جوی آبی یافت. از دستیارانش خواست او را به کلیسا بیاورند چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا که درست نمی‌فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند. دستیاران سراپا نگهش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی در چهره نقش بسته بود نسخه‌برداری می‌کرد. وقتی کارش تمام شد گدا که دیگر مستی، کمی از سرش پریده بود چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت:
« من این تابلو را قبلاً دیده‌ام.»
داوینچی شگفت زده پرسید:
«کجا؟ »
او گفت: سه سال قبل پیش از این‌که همه چیزم را از دست بدهم، موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر از رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره‌ی عیسی شوم
.
..22:07:5

دسته ها :
چهارشنبه سوم 7 1387
X